جدول جو
جدول جو

معنی مشت خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

مشت خوردن
(شِ کُ دَ)
مضروب شدن. دریافت کردن ضربۀ مشت. صدمه دیدن از ضربۀ مشت:
بخوردم یکی مشت زورآوران.
سعدی.
- مشت بر دهان خوردن، اصابت مشت بر دهان:
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که ز دست خویش نان خوردن.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مار خوردن
تصویر مار خوردن
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم خوردن
تصویر چشم خوردن
هدف چشم زخم واقع شدن، چشم زخم خوردن، از چشم شور آسیب دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
لطمه خوردن، سیلی خوردن، تپانچه خوردن، برای مثال در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱ - ۱۶۶)، زیان دیدن و شکست خوردن در کسب و کار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خوَرْ / خُرْ مَ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. غلط خوردن. رجوع به غلتیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ مَ دَ)
در تداول، به مشت برگرفتن: نخودچیها را مشت کرد ریخت به جیبش. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با مشت چیزی را پیمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سَکَ دَ)
خراشیدن و خاریدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
کش پیدا کردن. کاری یا امری طولانی شدن. در کاری اشکالی پیدا شدن و بر اثر آن طول و تفصیل پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) ، احتیاج به ’کش’ پیدا کردن پارچه یا جوراب یا چیزی جز آنها. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ دَ)
کش داده شدن شاه در بازی شطرنج. (یادداشت مؤلف). مورد کش قرار دادن پادشاه در بازی شطرنج
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ زَ دَ)
ممهور شدن. به مهر اندرآمدن. نقش مهر به خود گرفتن
لغت نامه دهخدا
(یَهْ کَ دَ نِ چَ / چِ)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری.
سلمان ساوجی.
نانم همه لخت سینۀ بریان است
آهم همه اشک دیدۀ گریان است
گو زهر کشد کسی که اینش آب است
گو مار خورد کسی که اینش نان است.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / نِ / نَ دَ)
رشوه خوردن. رشوت گرفتن. پاره گرفتن. اخذ پول یا مالی برای حق نمودن باطل یا ناحق نمودن حقی. (از یادداشت مؤلف) :
ازبهر قضا خواستن و خوردن رشوت
فتنه همگان بر کتب بیع و شرایند
رشوت بخورند آنگه رخصت بدهندت
نه اهل قضایند بل از اهل قفایند.
ناصرخسرو.
آنچه ز دست تو دهن می خورد
رشوت آسایش من می خورد.
امیرخسرو.
و رجوع به رشوت گرفتن و رشوه خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ تَ)
رشک آوردن. رشک آمدن. رشک ورزیدن: غیار. غیره. غیر. (منتهی الارب) :
رشک رقیب می خورم لیک عوض نمی کنم
با لب خنده خیز او دیدۀ گریه زای را.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به رشک آوردن و رشک آمدن و رشک ورزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ چُ خوَرْ / خُرْ دَ)
تصدیع کشیدن بسیار. (غیاث) (آنندراج). رنج و تعب کشیدن. محنت و غم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 181) : در جهاد نفس هرکه سست جنبیده سخت خورده. (ملاطغرا) ، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ گَتَ)
سیلی و چک خوردن. کوفته شدن به لگد. (آنندراج) ، ضعیف و لاغر شدن. هزال مفرط پیدا کردن.
- لت خوردن بچۀ شیرخوار یا مریض، بواسطۀ نرسیدن شیر یا غذا ضعیف شدن. به علت کم شیری مادر یا دایه ضعیف شدن طفل: از دیر و زود شیردادن بچه لت میخورد، ضعیف میشود. چون به بچه شیر بموقع ندهند یا کم دهند بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود: دو وعده که شیر بچه پس افتاد بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود.
- لت خوردن باغ یا درختان باغ، برای نرسیدن آب در موقع خود، پژمردن آن.
- لت خوردن کار، برهم شدن کار:
دل گر از سینه رودکار غم از وی مطلب
لت خورد کار چو کاسب ز دکان برخیزد.
ملاطغرا.
- لت خوردن مهره، مضروب شدن آن. زده شدن مهره:
لت خورد ز خال سپهش مهرۀ گردون
نقش مه و خورشید در این پرده چه باشد.
ملاطغرا
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ لَ دَ)
غیظ خود را فروبردن. کظم غیظ کردن. عصبانیت خود را فرونشاندن:
از راستی تو خشم خوری دانم
بر بام چشم سخت بود آژخ.
کسائی مروزی
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ)
کنایه از چشم زخم خوردن. (آنندراج). چشم زخم رسیدن. (از ناظم الاطباء). هدف چشم بد شدن:
کاشکی اهل جهان اهل بصیرت بودند
چشم تا کی کسی از دیدۀ نادیده خورد.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ اُ دَ)
طعام خوردن بهنگام چاشت. صبحانه یا ناهار خوردن. هنگام چاشت غذا خوردن: تغدّی، چاشت خوردن. تضحّی، خورد در وقت چاشت. (منتهی الارب) :
چون با پدرت چاشت خورد گیتی
ناچار خورد با تو ای پسر شام.
ناصرخسرو.
رنجه ای تا برخت چاشت خورم
که فلک بر دل من چاشت خور است.
خاقانی.
صبح تو شام گشت و فلک با تو چاشت خورد
تو همچنان در آرزوی شام و چاشتی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
چاشت خوردن. طعمه خوردن. طعام اندک خوردن. رجوع به چشته شود، طعمه خوردن حیوان درنده، چون خواهند که درنده ای مانند شیر و ببر و امثال آنها را شکار کنند جایی طعمه میگذارند، او میاید و میخورد و بار دیگر که برای خوردن آن طعمه میاید شکار میشود. (فرهنگ نظام). چاشنی خوردن. مسته خوردن. مزه چشیدن. رجوع به چشته شود، از چیزی لذت بردن و باز درپی آن یا مانند آن برآمدن. (فرهنگ نظام). انتظار معاش بی تلاش و رزق بی زحمت داشتن. رجوع به چشته شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیچ خوردن. بدور خود پیچیدن. تاب برداشتن. تافته شدن چنانکه نخی تابیده.
- پیت خوردن پا، پیچیدن پا هنگام رفتن. پیتیلی خوردن (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوت خوردن
تصویر لوت خوردن
طعام لذیذ خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشت خوردن
تصویر چاشت خوردن
صبحانه یا ناهار خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم خوردن
تصویر چشم خوردن
چشم زخم خوردن هدف چشم بد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
غلتیدن: پسرک تو خون خودش غلت میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
چاشت خوردن طعام اندک خوردن، طعمه خوردن جانوران درنده، ازچیزی لذت بردن و باز درپی آن بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
سیلی و چک خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن مار، رنج و سختی بردن غم و غصه خوردن: لعل روان ز جام زر نوش و غم جهان مخور زین فلک ز مردی بهر چه مار میخوری ک (سلمان ساوجی رشیدی فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن مرغ شکاری مسته را، استفاده کردن از نعمتها: دیگر سهو آن بود که ترکمانان را - که مسته خراسان بخورده بودند ... - استمالت کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوردن
تصویر لت خوردن
((~. خُ دَ))
سیلی خوردن، زبون گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم خوردن
تصویر چشم خوردن
((~. خُ دَ))
چشم زخم خوردن، هدف چشم بد شدن
فرهنگ فارسی معین
به چشم آمدن، به نظرآمدن، دیده شدن، چشم زخم خوردن، چشم زده شدن، محسوس بودن، مشخص بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزمایش شدن، سنجیده شدن، عیارسنجی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد